زمین سبز و خرم، زمینی که گیاه فراوان در آن روییده باشد، علفزار، چمنزار چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
زمین سبز و خرم، زمینی که گیاه فراوان در آن روییده باشد، علفزار، چمنزار چَراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، عَلَفزار، مَرتَع، چَرازار، چَرام، مَسارِح، چَراجای، چَرامین، چَراخوٰار، چَراخور
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار: گر ز پی ساز کار، در الف آز سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟ خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805). ، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار: گر ز پی ساز کار، در الف آز سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟ خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805). ، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
کشت زار. چمن زار. آنجا که سبزه روئیده باشد. سبزه علفزار. آنجا که سبزه و گیاه سبز نورسته بسیار بود: چون کاهلان سبزه گردون فرومیای کاین سبزه زار گرچه شکفته ست بی بر است. اثیرالدین اخسیکتی. هر کجا شمشیر گندناپیکر او در سبزه زار سرهای خصمان ملک بچرا آمده است از شاخ زعفران گل ارغوان دمیده. (سندبادنامه ص 15). حضیض او بنزهت و رفعت بر گلزار اختران و سبزه زار آسمان راجح آمدی. (سندبادنامه ص 120). خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری مهربانان روی درهم وز حسودان برکناری. سعدی (خواتیم). ، شریر. بدخو. گنه کار. فاسق و فاجر. (استینگاس)
کشت زار. چمن زار. آنجا که سبزه روئیده باشد. سبزه علفزار. آنجا که سبزه و گیاه سبز نورسته بسیار بود: چون کاهلان سبزه گردون فرومیای کاین سبزه زار گرچه شکفته ست بی بر است. اثیرالدین اخسیکتی. هر کجا شمشیر گندناپیکر او در سبزه زار سرهای خصمان ملک بچرا آمده است از شاخ زعفران گل ارغوان دمیده. (سندبادنامه ص 15). حضیض او بنزهت و رفعت بر گلزار اختران و سبزه زار آسمان راجح آمدی. (سندبادنامه ص 120). خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری مهربانان روی درهم وز حسودان برکناری. سعدی (خواتیم). ، شریر. بدخو. گنه کار. فاسق و فاجر. (استینگاس)
مرکّب از: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری: کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف، ابوشکور، بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند یکسر تو مه، فردوسی، دگر مرد بی کار و بسیارگوی نماند بنزدیکیش آبروی، فردوسی، بهرسو که بی کار مردم بدند به نان بر همه بندۀ او شدند، فردوسی، بی کار چرا چنین نشینی با کارکنان شهر پرنور، ناصرخسرو، منشین بی کار از آنکه بیگاری به زانکه کنی بخیره بی کاری، ناصرخسرو، چون بزمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار، ناصرخسرو، گفتن ز من از تو کار بستن بی کار نمیتوان نشستن، نظامی، مرکّب از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی: جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت، نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء) مرکّب از: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود
مُرَکَّب اَز: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری: کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف، ابوشکور، بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند یکسر تو مه، فردوسی، دگر مرد بی کار و بسیارگوی نماند بنزدیکیش آبروی، فردوسی، بهرسو که بی کار مردم بدند به نان بر همه بندۀ او شدند، فردوسی، بی کار چرا چنین نشینی با کارکنان شهر پرنور، ناصرخسرو، منشین بی کار از آنکه بیگاری به زانکه کنی بخیره بی کاری، ناصرخسرو، چون بزمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار، ناصرخسرو، گفتن ز من از تو کار بستن بی کار نمیتوان نشستن، نظامی، مُرَکَّب اَز: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی: جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت، نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء) مُرَکَّب اَز: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود